سفر آقا به کرمانشاه در فرود گاه بین المللی
کرمانشاه نگین ایران و سرزمین عجایب

۱۳۹۰/۰۷/۲۰

لبخند شیرین

‫روایت روزهای سفر رهبر انقلاب اسلامی به كرمانشاه ‫- یك؛ روز استقبال
حامد هادیان
گزارش صوتی: محمدتقی خرسندی
«امروز، 20 مهرِ هزار و سیصد و نود است. ساعت هشت و نیم صبح، مقام معظم رهبری به استان كرمانشاه تشریف می‌آورند.» این را رادیوی ماشینی كه هفت صبحِ 20 مهر، در كرمانشاه سوار شده‌ام می‌گوید.

برنامه ریخته‌ایم كه خرسندی سوار وانت خبرنگارها شود و من با مردم باشم. البته قبلش بروم پیش یكی از دوستان، در شهرستان هرسین و از آن‌جا با مردم دوباره به شهر بیایم. ولی شلوغی جاده مانع می‌شود. با دوست هرسینی، میدان امام خمینی قرار می‌گذاریم.
زنگ می‌زند كه چند خیابان مانده به میدان امام خمینی را بسته‌اند و یكباره می‌گوید گوشی را می‌دهم به جناب سروان، صحبت كن تا ما را راه دهد. هر قدر فكر می‌كنم كه چرا سروان راهنمایی رانندگی باید حرفم را گوش دهد سر در نمی‌آورم. خوشبختانه گوشی قطع می‌شود. زنگ ‌می‌زنم كه می‌آیم پیشتان. وقتی به هم می‌رسیم باز هم می‌گوید دوربین و كارتت را نشان بده شاید راه‌مان دادند. نشان می‌دهم ولی فرجی نمی‌شود. مجبور می‌شویم خیابان، خیابان كنیم تا نزدیك‌ترین نقطه به استادیوم آزادی را بیابیم، خیابان‌های اصلی را بسته‌اند. آخر سر در یكی از خیابان‌ها با كارت راه‌مان می‌دهند. ولی برای رفتن به ورزشگاه می‌گویند دوربینت را نمی‌توانی ببری. ناچار نزدیك‌ یكی از فرعی‌های خیابان آزادی(محل استقبال) از دوست هرسینی جدا می‌شوم.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
خیابان اصلی را با داربست و موانع بتونی دو تكه كرده‌اند. بعضی‌ها یك جای دنج برای خود پیدا كرده و ایستاده‌اند. بعضی كه انرژی بیشتری داشته‌اند برای خودشان می‌چرخند. از هر قیافه و گرایشی در جمعیت هستند. خیلی‌ها از شب پیش آمده‌اند. بقیه هم قبل از ساعت 8 از خانه راه افتاده‌اند.

مسیر مخصوصی را برای عبور ماشین رهبر ایجاد كرده‌اند. سربازهای نیروی انتظامی هم ایستاده‌اند كه كسی از عرض آن رد نشود. هر چند، تا چند ثانیه مانده به حضور ایشان هم مردم از این طرف خیابان به آن طرف می‌روند.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
دوست عكاسمان را می‌بینم. می‌گوید دختر شهیدی عكس پدرش با آقا را دست گرفته است و از من می‌خواهد كه با او مصاحبه كنم. پیشش می‌روم. عكس خیلی قدیمی است. پدرش عكس را زمان نمایندگی آیت‌الله خامنه‌ای در مجلس انداخته ‌است. یعنی چیزی حدود سی سال پیش. اما دختر، برای اولین بار است كه رهبر را از نزدیك می‌بیند. از هرسین آمده است.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
 زن سال‌داری كنار خیابان نشسته و رادیویش را روشن كرده است. انگار دارد مسیر استقبال را لحظه لحظه دنبال می‌كند. در حاشیه خیابان، مردم از ساختمان خانه‌ها و ادارات بالا رفته‌اند.

دوبار مسیر طولانی استقبال را تا میدان آزادی می‌روم و برمی‌گردم. همراه دوست عكاس كمی در مسیر اصلی راه می‌رویم تا این‌ كه پلیس بیرون‌مان می‌كند و هر قدر كارت كارت می‌كنیم قبول نمی‌كند.


نزدیك‌های میدان دوباره جاگیر می‌شوم. وانت خبرنگارها در خیابان حركت می‌كند. انگار رسم است كه چند باری در بین جمعیت بچرخد تا خبرنگارها از برنامه استقبال گزارش و عكس بگیرند. خرسندی بالاتر از بقیه ایستاده است برایش دست تكان می‌دهم. او هم دستی تكان می‌دهد. بعد از مراسم می‌گوید تو را ندیده‌ام. بیشتر حواسش به حاشیه‌ی صوتی است كه قرار بود از استقبال تولید كند.



رهبر انقلاب ساعت ده و ربع وارد مسیر استقبال می‌شوند. چند ساعت انتظار امروز برای مردم بیشتر از بیست و دو سال طول كشیده است؛ بیست و دو سالی كه از سفر قبلی ایشان به كرمانشاه می‌گذرد.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
جمعیت زیادی، جلوی ماشین آقا درحال دویدن هستند. برای این كه جای بهتری پیدا كنم، رفته‌ام به چهارراهی كه به نظرم مردم درست و حسابی جلوی ماشین را می‌گیرند و می‌شود رهبر را كامل نگاه كرد. اما آن قدر فشار جمعیت زیاد است كه  مجبور می‌شوم به وسط خیابان بروم و خیلی اتفاقی به ماشین رهبر می‌رسم. ایشان را با آن عبای روشن می‌بینم. كه لبخند شیرینی بر لب دارند و دست تكان می‌دهند. قبل از آن كه دستم به ماشین برسد، موج جمعیت بلندم می‌كند. قبل از این كه كه  بلند شوم ماشین بعدی روی پایم است. بیشتر از خودم نگران دوربین و ضبط صوت هستم. ولی كاری از دستم بر نمی‌آید. هر كسی كه زمین می‌خورد جمعیت از رویش رد می‌شود. دختری روی زمین افتاده است. همه حلقه می‌زنند كه از آنجا خارجش كنند. ولی جلوتر چند زن دیگر هم روی زمین افتاده‌اند.

فشار جمعیت آنقدر زیاد است كه ماشین‌های بعدی با شدت به هم می‌خورند و جلو می‌روند. البته این برای خودش ترفندی است. پشت هركدامشان لاستیكی بسته‌اند كه خیلی آسیب نبینند. محافظی با صدای بلند از مردم می‌خواهد كه از ماشین‌ها دور شوند تا زیر دست و پا نمانند. مانند یك دونده آماتور ماراتن، بعد از یك دقیقه عقب می‌افتم. سربازهای انتظامات با تعجب مردم را نگاه می‌كنند. ماشین كه دورتر می‌شود. با فشار جمعیت راه می‌روم. "خرسندی" همچنان از روی ماشین خبرنگاران و جلوتر از ماشین "آقا" دارد با ضبط صوتش صحبت میكتد:



http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
مجری مراسم از استادیوم شعری را دكلمه می‌كند كه در این وضعیت استامینوفن آرامش بخشی است. جمعیت هنوز متراكم است و تازه می‌توان لنگه كفش‌های تا به تای مردم را كف خیابان دید. بعضی جاها كفش ها را كپه كرده اند تا مردم سهم خودشان را بردارند.

جمعیت به سوی استادیوم سرازیر است. مردم یكی از ماشین‌هایی را كه جزء اتومبیل‌های مسیر استقبال است؛ به عنوان ماشین دریافت نامه‌ها انتخاب كرده‌اند. كفش‌های روی زمین افتاده با تنگ شدن خیابان بیشتر می‌شوند.
 
لنگ‌لنگان از جلوی ورزشگاه رد می‌شوم. جلوی یك تویوتا كه مخصوص دریافت نامه‌ها است می‌نشینم. جوانی پشت ماشین نشسته است و نامه‌ها را تحویل می‌گیرد. كمی كنارش می‌ایستم. چند روز پیش در ستاد ارتباطات مردمی شنیده بودم كه نامه‌ها  محرمانه خوانده می‌شوند و اطلاعاتشان را به كسی نمی‌دهند. ولی برای این كه حال و هوای مردم را روایت كنم به جوان می‌گویم اجازه دارم تعدادی از آنها را نگاه كنم؟ نه محكمی می‌گوید و اشاره می‌كند از خودشان بپرس. مردم پی در پی نامه‌هایشان را تحویل می‌دهند.

پیرزنی می‌گوید: یعنی واقعا نامه‌ها را می‌خوانند؟ جواب می‌دهد بله.

زنی دیگر می‌گوید فردا هم می‌شود نامه نوشت؟ جوان می‌گوید بله بیاورید به استانداری.

زنی با لباس محلی یك دسته نامه از كیفش بالا می‌آورد و می‌پرسد واقعا جواب می‌دهند؟ بچه‌ام بیكاره.

دست آخر جوانی را گیر می‌اندازم كه چی نوشته‌ای؟ می‌گوید من چیزی ننوشته‌ام این نامه‌ها برای دوستانم است.

http://farsi.khamenei.ir/themes/fa_def/images/home/rect-1-n.gif
دوباره به سمت میدان آزادی می‌روم. سربازها هنوز سر جای خود ایستاده‌اند و این پا و آن پا می‌كنند. مرد جوانی كه یك پا ندارد از كنارمان رد می‌شود و بعد مرد نابینایی با لبخندی بر لب از طرف دیگر رد می‌شود و پشت سرشان زنی بر روی ویلچر عبور می‌كند. می‌خواهم به دوست عكاس بگویم از آنها هم عكس بگیرد. ولی همه در جمعیت گم می‌‌شوند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها
  • نصب دیجیتال داخلی تلویزیون
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کرمانشاه نگین ایران و سرزمین عجایب و تاریخ کلی ایران و آدرس negingharb.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 8451
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1